بيار باده که وقت گلست و موسم باغ

شاعر : خواجوي کرماني

ز مهر بردل پر خون لاله بنگر داغبيار باده که وقت گلست و موسم باغ
بود که بوي عفافش برون رود ز دماغدماغ عقل معطر کن از شمامه‌ي مي
ز عکس باده چو چشم خروس کن پر زاغگهي که زاغ شب از آشيان کند پرواز
چرا که باغ برافروخت از شکوفه چراغاگر چراغ نباشد به تيره شب شايد
وز آب آينه گون زنگ مي‌زدايد ماغبر آتش رخ گل آب مي‌فشاند ميغ
بدست باد صبا مي‌کند بباغ ابلاغببين که مرغ چمن دمبدم هزار سلام
شدست ساحت بستان چو کلبه‌ي صباغز رهگذار نسيم بهار رنگ آميز
ز دست لاله عذاران عنبرين اصداغخوشا بطرف گلستان شراب نسرين بوي
بخون لاله ببايد گرفت دامن راغچو راغ را شود از لاله شقه خون آلود
که نيست از مي و پيمانه‌ام به توبه فراغمگو حکايت پيمان و نام توبه مبر
که آنکه باغ بنا کرد برنخورد از باغبه صحن باغ قدح نوش و غم مخور خواجو